انصار امام احمد الیمانی صلى الله عليه وآله
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

كرامات و غيبيات

3 مشترك

اذهب الى الأسفل

كرامات و غيبيات Empty كرامات و غيبيات

پست من طرف اسراء الإثنين 3 نوفمبر - 23:23

بسم الله الرحمان الرحيم

انتشارات انصار امام مهدى (ع) شماره22

كرامات و غيبيات - جمع آورى و آماده سازى بشار فيصلى

مقدمه

عيسى بن مريم فرموده است: (فقط با غذا بنى‌آدم زندگى نمى كند بلكه با حرف خدا) و وصى و بقيت آل محمد (ع) فرموده است: (با غذا بنى آدم مى‌ميرد، و با حرف خدا زندگى مى‌كند مرگ و زندگى هر دو مربوط به غذا مى‌شود پس چگونه مقايسه مى‌شود نمود هر انسان مغز دارد اين سؤال برايش پيش مى‌آيد كه كى؟ انسان با غذا مى‌ميرد و كى زندگى مى‌كند؟

براى همه آشكار است كه انسان مركب از جسم و روح است. خداى تبارك و تعال فرموده است: ( او را تكميل كردم و از روحم در درون وى دميدم) و اين تركيب دوگانه غذاى دوگانه نيز مى‌طلبد، غذاى روح با غذاى جسم، متفاوت است و اين تركيب از انسان مستلزم آن است كه انصاف داشته باشد كه حق هر يك را به اندازه بدهد، نه افراط و نه تفريط و اين تخقق نمى يابد مگر با منهج (راه) ثقلين (قرآن كريم و آل البيت (ع) در اين امر)

قرآن كريم كرامت انسان را ثابت كرده است پس از دميدن روح نه تكميل جسد

{ فَإِذَا سوىتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ}الحجر/29.

و اگر او را تكميل كردم و از روحم در درون وى دميدم، همگي براى او سجده كنيد) حجر29)

و روايت شده از آنها عليهم السلام كه مضمون آن اين است كه: (خدا ما را آفريده است بشكل روح قبل از آفرينش آدم به دو هزار سال.

و آمده است از آل البيت (ع)روح كه بسيار شرف ترين از بدن بلكه مقايسه نيست)، و از ابي عبدالله كه فرموده است: (روح مؤمن و جسدش مانند گوهرى گرانبها در جعبه است اگر گوهر از آن حارج شد جعبه را رها كن و آن اهميت ندارد) بصائر الدرجات براى شيخ حلى ص 3

بلكه روح در اين روايت آنها سنگينى مى‌كن بر جسد براى اينكه روح شهوتهاى جسد را مى‌برّد.

امام صادق (ع) فرموده است (روح با جسد مخلوط نمى شود و مسلماً جسد را احاطه مى‌كند) مختصر البصائر ص 3، و امام صادق (ع) فرموده است (اگر قبض روح شود مانند چترى بالاى جسد مى‌باشد، روح مؤمن و ديگران و روح مى‌بيند آنچه را به جسدش انجام مى‌شود) من لا يحضره الفقيه براى شيخ صدوق ج 1 ص 193.

{أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً}(الفرقان/44).

مجال در مقايسه جسد و روح معدوم مى‌باشد براى همين روايت شده كه با غذا بنى آدم مى‌ميرد بلكه كسى كه اهميت مى‌دهد به جسد بهتر از روحش (آنان فقط همچون چهارپايانند بلكه گمراه ترند) قسمتى از (44) فرقان



بايد انسان مقايسه اى ميان دادن و بهره گيرى داشته باشد انسان در عموم و غالبيت به جسد اهميت مى‌دهد و متعلقات آن و اكر بيمار شد مى‌بينى كه فوراً به پزشكى مراجعه مى‌كند براى بهبودى وى آيا براى روحش چنين مى‌كند؟؟؟ امر مانند راه

ميانه مى‌باشد نه افراط و نه تفريط و انسان نبايد به يكى از دو مورد بيش از ديگرى بپردازد، ولى به اندازۀ نيازش، و انسان نبايد از چهارپايان كمتر باشد و روش راهبان را پيش نگيرد و خود را زندانى كند، و آنچه خدا حلال نموده بر خويش حرام كند، بله زهد در دنيا چيز خوبى است، براى اينكه خانه گذرا است نه ماندگار همانطور كه اميرمؤمنان (ع) تعبير فرموده اند ولى نه اينكه راه يهود و نصرانى را پيش گيرند و درب را به روى خود ببندند، و مردم منتظر كلمه اى باشند كه بگويد، و اين روش پذيرفته نيست از طرف آل البيت (ع) و آن تطبيقى بر فرموده رسول خدا (ص) مى‌باشد (راه بنى اسرائيل را پيش مگيريد ....) زهد چيزى است و رهبانيت چيز ديگرى است و كسى كه زهد را پيشه مى‌گيرد براى خودش است به براى ديگرى پس راه آل البيت (ع) را پيش گرفته است (كسى كه به امور مسلمانان اهميت ندهد پس از آنها نيست) و راهشان (رهبانيت در اسلام وجود ندارد) پس زهد بنيان اجتماعى را از هم نمى پاشد و آيا شخصى عاقلى وجود دارد كه بگويد شخصى زاهدتر از پيامبر خدا (ص) وجود دارد و خداى تبارك و تعال وى را توجيه كرده است (پس هنگامى كه از كار مهمى فارغ مى‌شوى به ديگرى پرداز)
اسراء
اسراء

تعداد پستها : 188
تاريخ التسجيل : 2008-10-14

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

كرامات و غيبيات Empty رد: كرامات و غيبيات

پست من طرف اسراء الإثنين 3 نوفمبر - 23:28

و وارد شده است در پيروان قائم كه بر سراط مى‌گذرند مانند پيامبران هستند شيرانى در روز و راهبانى در شب.

و آگاه باش برادر در خواننده كه آنچه در جسد احتياج وجود دارد در روح نيز وجود دارد ولى به شكل ديگرى و ساده تر بطور مثال جسد لازم است كه مازاد بر احتياجش را خارج سازد و إلا به زهر كشنده اى تبديل مى‌شود براى جسم، پس آيا نگران خارج شدن قاذورات روح هستيم كه آنها هم كشنده هستند، پس نگرش هاى باطل روح را مى‌كشند و نمى شود روح صحيح و سالمى داشته باشى و علمهاى تباه كننده يا معارف باطل به آن تعلق گيرد، و روح ارتقاء و علو نمى يابد اگر انسان آن را پاك نكند و آن را پاك و منزّه براى استقبال فيض الهى گرداند، خدا فرموده است (كسى كه به طاغوت كفر مى‌ورزد و به خدا ايمان مى‌آورد) پس كفر به طاغوت و قبول نداشتن فكرش انسان را مهيا مى‌سازد براى استقبال فيض الهى، نور نزديك نمى كند مگر نور را و قدوس نزديك نمى كند مگر قدوس را. و روشن ترين مثال آن رابطه اى كه در زمين وجود دارد ميان پاك كردن روح در خواب و رؤيا، هر چند كه انسان روحش را پاك گرداند از علوم ابليس لعين رؤياهاىش بيشتر مى‌شود و مانند صبح روشن است، و اين معنى در روايت آل البيت (ع) آمده است از نوفلى، فرموده است: به أبى عبدالله صادق (ع) گفتم: مؤمن خوابى مى‌بيند و همانطور كه ديده است مى‌شود، و شايد خوابى ببيند و هيچ نباشد؟
فرمود (ع) «مومن اگر خوابيد از روحش حركتى خارج مى‌شود تا آسمان، و هر آنچه كه روحش مى‌بيند در ملكوت آسمان در موضع تقدير و تدبير آن حق است ...) امالى براى شيخ صدوق ص 209.
آل البيت (ع) ارتباط ميان روح و طهار جسد را صد درصد دانستند، در كتاب كافى از أبا بصير آمده است: شنيدم أبا عبدالله (ع) مى‌گويد: مؤمن برادر مؤمن است، مانند يك جسد، اگر چيزى از او شكايت كرد دردش را در تمام بدن احساس مى‌كند، و روحشان از يك روح است، و روح مؤمن اتصالى بيشترى با خدا دارد تا اتصال شعاع خورشيد به آن) شيخ كلينى ج 2 ص 166.
وارد شده از اميرمؤمنان (ع) دربارۀ ارتباط بدن و روح و رؤيا فرموده است: «مسلمان در حال جنابت نمى خوابد، و نمى خوابد مگر طاهر باشد و اگر آب در دست رس نبرد تيمم كند پس روح مؤمن در نزد خدا مى‌رود به او خوشامد مى‌گويد و مبارك مى‌گرداند او را و اگر اجلش رسيده بود در رحمتش قرار مى‌دهد و اگر اجلش نرسيده بود او را با فرشتگان امانت دارش مى‌فرستد كه به جسدش برگردانند) علل الشرايع براى شيخ صدوق ج ص 295.
پس از روشن شدن آن توسط آل البت (ع) اين مسأله آيا ممكن است كه عاقلى بگويد كه انسان ترقى مى‌كند به درجه بزرگى و ارجمندى و اظهار معجزات و غيبيات درحالى كه فكرهاى باطل را از خود دور نساخته باشد و راه و روش فكرهاى باطل را از خود دور نساخته باشد و راه و روش آل البيت (ع) را پيشه خويش نسازد، به من بگو به خدا قسم آيا ممكنى است كه خداى تعال آياتش را بياورد و روشن سازد بر غير پيروانش؟!!! و سپس معنى ظاهر شدن آيات و كرامت ها بر دست سيدمنصور از آل محمد سيداحمد حسن رسول امام مهدى براى همه مردم چيست، قولى كه همۀ مردم آن را مى‌گويند (كسى كه با خدا باشد خدا با اوست) معنايش همين است كه او را تاييد مى‌كند و توفيقش مى‌دهد ... و آياتش) (نهان را مى‌داند نهانش را كسى نمى داند مگر كسى كه خدايش از وى راضى باشد مانند پيامبر) الحسن (26-27) كرامت (بزرگى و ارجمندى) اختصاص دارد به كسانى كه خداى سبحان از وى راضى باشد، پس معجزه و غيب گويى و كرامتهاىى كه اولياء الله دارا مى‌باشند بيش از يك سود دارند و از جمله اين سودها بيدار كردن مردم و خارج ساختن آنها از غفلت است كه خودشان را وارد آن ساختند، معجزه اى كه نمايان شد بر دست امام هادى (ع) با ملعون متوكل عباسى براى معرفى ملعون بود، آن ملعون شيرى را سه روز گرسنه نگاه داشت و امام هادى (ع) را وارد ساخت شير در خاك غلطيد در نزد اماممان (ع) آيا آن ملعون از اين آيت الهى موعظه شد (يا اينكه هوا و هوسش را خدايش قرار داد) و معجزه اى كه خدا آن را نمايان ساخت بر سيد وصيين (ع) هنگامي كه مبايعت كرد ابن الكواء (روباه صفت) تا او را ديد امام (ع) اين آيه را تلاوت فرمود (روزى كه ره انسان را به امامش دعوت مى‌كنيم)
و فرمودند مردمى مى‌آيند كه رهبرشان روباه است آيا اين اخبار غيبى سودى به اين شخص رساند، سپس خبر غيبى كه اميرمؤمنان (ع) خبر داد از آنچه كه در دل يكى از افراد سربازش مى‌گذشت در واقعه نهروان، بيش از يك نفر آمدند و به اميرمؤمنان خبر دادند كه خوارج از رود عبور كردند و امام توجهى به آنان نكرد و آنها را تكذيب كرد و او در دلش گفت بخدا قسم اگر ديدم آنها را در رود تيرم را در سينه اش مى‌زنم، و هنگامى كه رسيدند بر او آشكار شد دروغ مجزان، و عدم عبور خوارج از رود، اميرمؤمنان (ع) برگشت، و به دعا فرمود چه مى‌گويى حالا آيا تير را در سينه ام مى‌زنى.
هوشيار باش اى خواننده اگر همراه شيطان شدى وصى و رسول امام مهدى (ع) بدون دليل تكذيب كردى پس حالتى كه به ان متوكل عباسى و ابن الكواء دچار مى‌شوى براى اينكه امكان ندارد نفس خبيث به استقبال فيض الهى برسد و اگر كوشش كنى مى‌سوزى براى اينكه تحمل آن را ندارى، پس بر انسان است كه نفسش را پاك سازد براى اينكه به استقبال آيات الهى برود و كسى كه در زمان معصومين بود و معجزات آنها را مشاهده كرد و نفسش را پاك نكرد به آنها جادوگر مى‌گفت يا چيزى ديگر .... (براى اينكه شبيه چيزى به آن جذب مى‌شود) و امروز بزرگترين معجزه ها كه پيامبران خدا آورده اند
امروز بر شما تكرار مى‌شود پس آيا عاقلى وجود دارد كه خود را از جحيم و عذاب رها سازد، بخدا قسم، بخدا قسم، بخدا قسم و اين قسم مشدد است كه پشيمان مى‌شويد بيشترين پشيمانى اگر پشتى بافى نكنيد سيدمنصور رسول امام مهدى (ع) پس دشنام آور ملتها مى‌شويد به زودى به خواست خدا، يا بگو اگر خود را نصرت و يارى ندهيد مگر كه إمام و وصيش پيروز هستند و لو با يك چوب درخت خرما همانطور كه آقاىم و مولايم امام مهدى (ع) (خدايش او را در زمين تمكين يابد) و اگر بخواهى بر آمريكا پيروز مي‌شوى با يك چوب درخت خرما و مى‌بينى چطور پيروز مى‌شوند آنان كه با خدا هستند بر دشمنان خدا)
و مى‌پرسم از شما اى خواننده كه پا كى ظلم و ستم ادامه دارد بر آل محمد (ص) و اگر با آگاهى و معرفت به گفته و فرمودۀ حق نرويد پس رحمت خدا بر شما باد ، و اولين نامهاى مهدىين در كتابهاى مخصوصمان وجود دارد (كتابهاى شيعۀ امامى معرو ف مانند كافى و توحيد و بحارانوار و وسايل شيعه و غير آن و محل سكونتش و نسبتش و عمر وى و محل سكونتش در ابتداى ظهورش و اگر موعظه نشويد بر شما رحم مى‌كند و شما را تأييد مى‌كند و معجزه و كراماتى بر شما نمايان مى‌سازد و إخبار غيبى .... پس آيا گوش شنوايى وجود دارد كه خود را از جهنم رها سازد.
(و بدترين بازگشت) در آخر به شما مى‌گويم از اميرمؤمنان (ع) (خود را بازخواست كنيد قبل از اينكه باز خواست شويد)
و حالا كتاب برادرم بشار فيصلى را در دستان شما مى‌گذارم كه خدا جزاى خيرش دهد.
و از خداى تبارك و تعالی مى‌خواهم كه شما برادرم و خوانندۀ عزيز كه دست خالى از خواندن اين كتاب بيرون نياييد (بگو اين حق است از سوى پروردگارتان! هر كس مى‌خواهد ايمان بياورد، و هر كس مى‌خواند كافر گردد ما براى ستمگران آتشى آماده كردىم كه سرا پرده اش آنان را از هر سو احاطه ركرده است و اگر تقاضاى آب كنند، ؛آبى براى آنان مى‌آورند كه همچون فلز گداخته صورتها را بريان مى‌كند. چه بد نوشيدنى ، و چه بد محل اجتماعى است. 92 استاد ضياء زيدى انصار امام مهدى (ع) (خدا را در زمين تمكينش دهد)
اسراء
اسراء

تعداد پستها : 188
تاريخ التسجيل : 2008-10-14

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

كرامات و غيبيات Empty رد: كرامات و غيبيات

پست من طرف اسراء الإثنين 3 نوفمبر - 23:31

بسم الله الرحمان الرحیم

الحمد لله رب العالمين مالك الملك مجرى الفلك مسخر الرياح فالق الإصباح ديان الدين

الحمد لله رب العالمین مالک ملک است، راه انداز کشتیها، هدایت کننده بادها، شکافنده صبح (سپیده دم)پاداش دهندۀ روز بازسپسین

رب العالمين الحمد لله الذي من خشيته ترعد السماء وسكانها وترجف الأرض وعمارها وتموج البحار ومن يسبح في غمراتها

پروردگار جهانیان سپاس خدا را که از ترسش آسمان و ساکنانش می‌ جرغند و زمین و هرچه که در آن هست می لرزد و موج دریاها و هرکسی در ژرفای در یا تسبیح می کنند و می غلتند.

اللهم صل على محمد وعلى آل محمد الفلك الجارية في اللجج الغامرة يامن من ركبها

درود خدا بر محمد و آل محمد کشتیها جاری در پستی و بلندی، در أمنیت أست سوارش شود

ويغرق من تركها المتقدم لهم مارق والمتأخر عنهم زاهق واللازم لهم لاحق

و کسانی که آنرا ترک کند غرق می شود، وکسانی که جلو بر آن ها مارق است . و کسی که از آنها عقب ماند هلاک شده بحساب می‌آید. و همراهان آنها پس از این می‌آیند.

از عده اى از انصار امام مهدى (ع)

سيداحمد حسن همراه يكى از انصار المهدی (ع) در سامرا به زيارت دو امام عسكرى (ع) رفته بود و پس از برگشتشان به بغداد بالا رفتند و نشستند در عقب ماشين و مردى مسن آمد و همراهش جوانى مريض و فلج بود و نمى توانست حرف بزند مگر با سختى و روى صندليهاى متحرك نشست و مريضى وضعيت نابسامانى داشت براى اينكه نمى توانست به راحتى روى صندلى بنشيند و پدرش روى او خم شده بود .... همراه سيد ايستاد و به صندلى ديگر منتقل شد و جوان فلج به جایش نشست پدرپسرجوان گفت :ما مى‌رويم به زيارت اميرمؤمنان (ع) كه شفايش را از وى مسألت كنيم براى فرزندم پس به وى گفت شما از چه استانى هستيد؟ پدر گفت: از استان موصل .... سيد احمد حسن آياتى چند از قرآن برجوان فلج تلاوت فرمود تا اينكه به نيمه راه رسيدند و ماشين براى استراحت توقف كرد سيداحمد حسن به آن جوان فرمود دستت را تكان ده، تكان داد .... پاهاىت را تكان ده تكان داد همچنين .... سپس به وى گفت پياده شو اى جوان، گفت با زبان رسا نمى توانم به وى فرموده سيداحمد بار دوم پياده شو به خواست خدا مى‌توانى پس پياده شو و حركت كرد و راه رفت سپس سيد احمد حسن آبى را گرفت و آياتى چند از قرآن كريم تلاوت فرمود به وى گفت پاهاىت را با آن بشوى و كاملاً جوان شفا يافت سپس ادامه دادند به مسافرت به نزد اميرمؤمنان (ع) و الحمدلله ربّ العالمين.

از مجموعه اى از انصار امام مهدى (ع)

سيداحمد حسن ما را از سقوط صدام ملعون باخبر ساخت قبل از شش ماه از سقوط نظام و فرمود به يكى از انصارالمهدى كه ساكن بغداد بود در آن زمان براى نگهدارى از وى و خانواده اش كه نظام در ماه صفر خواهد كرد.....

شيخ ناظم عقيلى

در روزى از روزها با سيد احمد حسن و بعضى از انصارالمهدى به كارى مشغول بوديم و خانواده ام تنها بودند و مى‌ترسيدند هنگامى كه دير مى‌رفتيم در بعضى روزها.... و متحر ماندم ميان كارهاىم با سيداحمد حسن و امر خانواده ام. حالم را به سيد باز گو كردم گفت يكى از برادرانت با خانواده اش درگير مى‌شود و به سوى تو مى‌آيد با آگاهى كه خانواده ام در استان ميسان زندگى مى‌كنند و من در نجف اشرف آن زمان به سيد گفتم چطور چنين مى‌شود؟ با تعجب.... سيد فرمود: انشاءالله خير است، وً پس از مدتى يكى از برادرانم آمد و علت آن درگيريش با خانواده اش بود و خدا بر آنچه مى‌گويم گواه است.

شيخ ناظم عقيلى

در روزى از روزها همراه آقاى سيداحمد حسن نشسته بوديم همراه بعضى در خانة يكى ازانصار المهدی (ع) و نشست طولانى شد و مى‌خواستم اجازه

رفتن به خانه را از سيد بگيرم و قبل از آنكه سخنى بگويم آقاى سيداحمد فرمود: تو مى‌خواهى به خانه ات بروى من روحت را شنيدم كه مى‌گويد آن را قبل از آنكه آن را بگويى من و حاضرين تعجب كردند از آن و يادم مى‌آيد كه سيد به من گفت قبل از رفتن به خانه ات استخاره خدا بگير.... و خدا شاهد بر آنچه مى‌گويم گواه است.والحمد لله وحده

شيخ ناظم عقيلى

پس از سقوط نظام صدام جنايت كار يكى از مراجع تقليد در خارج وكالت داد به يكى از شخصىات حوزه معروف و آن شخصى نماينده رسمى آن مرجع در عراق بود آقاى سيداحمد حسن در آن زمان كه اين مرجع اهدافى در عراق دارد و مى‌خواهد آن را بواسطه آن شخص انحام دهد سپس به وى نارو مى‌زند و بر عليه وى منقلب مى‌شود و سپس وكالت را از وى مى‌گيرد و شايد اين امر بكشد به آقاى سيد احمد حسننامهاى به آن شخص فرستاد (وكيل) او را بر حذر ساخت از آن مرجع و نصيحتش كرد در بعضى امور كه متكفل رهاىيش از آن معضل شود در آينده ولى با تاسف آن وكيل امتناع ورزيد از گرفتن نامه و خواندن آن براى اينكه از طرف آقاى سيداحمد حسن بود و پس از مدتى آنجه پيش بينى شده بود اتفاق افتاد و آن مرجع وكالتش را از وى گرفت و او را از بين برد و به علت آن فتنه اى كه در حوزه علميه انجام شد و نتيجه آن مصلحت دشمنان آن وكيل بود و با آن سخن سيداحمد حسن درست بود، و اتفاق افتاد در زمين واقعيت و خدا را شاهد بر آنچه مى‌گويم گواه مى‌گيرم.
اسراء
اسراء

تعداد پستها : 188
تاريخ التسجيل : 2008-10-14

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

كرامات و غيبيات Empty رد: كرامات و غيبيات

پست من طرف اسراء الإثنين 3 نوفمبر - 23:33

شيخ ناظم العقيلى

پس از سقوط نظام صدام به چند ماه غالبيت انصار المهدی (ع) حضور داشتند با آقاى سيداحمد حسن و به ما خبر داد كه ما وى را ترك مى‌كنيم همچنان كه اهل كوفه مسلم بن عقيل را ترك كردند تنها نه يارى و نه ياورى.... و سيد توجه كرد به يكى از پيروان مهم در آن زمان و فرمود: اى فلانى آيا من را ترك مى‌كنى و آن شخص به وى گفت: نه هرگز من شما را ترك نمى كنم. و نشانه هاى تعجب بر چهره هاى انصار ظاهر شد از آن سخن كه سيد احمد حسن آن را فرمود: الحمد لله را پس از مدتى كوتاهى فتنه اى به علت آن شخصى كه اشاره كرده بود شد و مقصودش از سخن به آن بود و آن از مهمترين پيروان بود در آن زمان و آن شخص وعده اى ديگر از پيروان برگشتند.

در آغاز امر و ثابت نماندند همراه آقاى سيداحمد الحسن يقيناً مگر يك يا دو نفر از انصار و آقاى سيداحمد حسن نشيمن خانه شد و نه يار و ياورى مگر خاى يكتا و قهار... ولي به حمد و ستايش خدا پس از اينكه حق نمايان گشت و فتنه برطرف شد بيشتر پيروان برگشتند به سوى آقاى سيداحمد حسن و ادامه دادند راه را همراهش تا اين زمان و با آن تحقق يافت اخبار سيداحمد الحسن و سپاس خدا را، و خدا بر آنچه ميگويم گواه است.

شيخ حازم خاقانى

در روزى از روزها همراه آقاى سيد احمد حسن و مجموعه اى از انصار نشسته بوديم در خانه اى از خانه ها و انصار سؤالهاى مى ‌پرسيدند از سيد احمد حسن در خصوص قرآن كريم و تفسير و متحير بودم در اختيار سؤالى كه مى ‌خواهم بپرسيم تا اينكه زمان سؤالها تمام شد و به نماز رو آورديم ... و در نماز از خدا خواستم كه من را پيروى كند به سؤالى از قرآن كريم و پس از آن پايان نماز قرآن را باز كردم و آقاى سيد مشغول پاسخ گويى به بعضي سؤالها بود پس علامتي (نشانه اى) برآن صفحه گذاشتم كه آن را باز كردم و از آن زمان دو ساعت گذشت شايد بيشتر تا اينكه فراموش كردم آنچه را بايد بپرسم

و ناگهان آقاى سيد احمد حسن فرمود: شيخ حازم آيا سؤالى دارى؟ گفتم نه سؤالى ندارم براى اينكه يادم نمي آيد... و خدا بر آن گواه است... سپس پس از اندكى دوباره پرسيد آيا سؤالى دارى؟ گفتم: نه، به من فرمود: نه نفست به من مي‌گويد كه سؤالى دارى و پس از اندكى و پس از فكر كردن آيه را به ياد آوردم و به سيد گفتم .... بله .... بله ... اين سؤال من است ... حاضران بر محمد و آل محمد صلوات فرستادند و الحمدلله رب العالمين.

شيخ حازم خاقانى

در روزى از روزها هماره عده اى از انصارالمهدى در نزد آقاى سيد احمد حسن نشسته بوديم و درباره نفسير سخن امام على (ع) سخن مى‌گفت: (از راههاى آسمانها از من بپرسيد كه من آگاهم به آن بهتر از راههاى زمين) و در آن زمان ديدم كه مانند اين است كه در آسمان اولى هستم ... سپس درآسمان دوم ... و سپس در آسمان سوم ... و همين طور تا آسمان هفتم ... و در هر آسمانى آقاى سيد احمد حسن را ديدم و ديدم چيزهاى ديگر.

شيخ حازم خاقانى

هنگامى كه باعده اي از انصارالمهدى در خانه يكى از آنها بودم و سيداحمد حسن قرآن كريم را تفسير مى‌نمود و هنگام آن برايم كشفي اتفاق افتاد ... كه من و آقاى سيد احمد حسن و بعضي از انصار امام مهدى (ع) به سوى آسمان مى‌رويم و سيد در آسمان سخنرانى مى‌ركردند در آسمان و فرشتگان گوش فرا مى‌دادند وآنها زياد بودند برطرف راست و چپش و روبرويش و پشت سرش و در آن هنگام سخن سيد احمد را نمى‌فهميدم و ملائكه سخنى را در گوشم فرو كرد و دردى در گوشم احساس كردم و در پايان آن كشف گريه كردم از آنچه اتفاق افتاد و دردى كه در گوشم احساس كردم و الحمدلله رب العالمين.
اسراء
اسراء

تعداد پستها : 188
تاريخ التسجيل : 2008-10-14

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

كرامات و غيبيات Empty رد: كرامات و غيبيات

پست من طرف ام البنين الأربعاء 5 نوفمبر - 0:42

شيخ حازم خاقانى

در زمان طاغيه صدام ملعون در زندان فدائيان صدام در بغداد در منطقه زيـونه بودم و در آن هنگام از پيروان امام مهدى (ع) بودم و ايمان دارم به آقاى سيداحمد حسن و در روزى از روزها در زير شكنجه بودم و پس از شكنجه پيروان نظام من را برداشتند و پرت كردند درزندان در جايگاهم و در آن زمان مولايم صاحب الزمان را صدا زدم بارها و بارها و در آن زمان لحظه كشفى برايم اتفاق افتاد

كه امام مهدى (ع) را ديدم و همراهش پسرى تقريباً يازده ساله بود و آن پسر دست مى‌كشيد به من و پس از آن امام (ع) فرمود: به آن پسر بيا كنار و فرمود (ع): (اين از انصار من است) پس از اين سخنى باشد مانند آهنى و احساس توانايى در خودم كردم كه مانند نداشت و اين احساس را در همه زندگي نداشتم و برادرانى كه همراهم در زندان بودند آن را بياد دارند و خدا بر آنچه مى‌گويم گواه است. و ستايش مخصوص خاى جهانيان است.

شيخ حبيب سعيدى

و آغاز آمدم به دو بار يا شايد بيشتر براى دعوت محمدى به آقاى سيداحمد حسن ملاقات كردم و در همان روز كه ملاقات كردم با آقاى سيداحمد به حوزه علميه رفتم و جايگاهم مدرسه امام موسى الكاظم بود سپس به حرم اميرمؤمنان (ع) رفتم و ناراحت و غمگين بودم و پس از زيارت در حرم ماندم مدتى سپس به جايگاهى كه انصار امام مهدى (ع) هستند رفتم و پس از آن وارد شدن و سلام كردن آقايم را در آغوش گرفتم و پس از آن آقايم براى بار دوم مرا در آغوش گرفت و با شدت فرمود بوى عطر آل محمد (ع) را در نزد تو استشمام مى‌كنم كجا بودى پس از نشستن گفتم حوزه بودم و مى‌خواستم

از زيارت امام على (ع) نگويم ولى دوباره فرمود: كجا بودى پس از حوزه در اين روز وا و را با خبر ساختم فرمود زيارتت قبول است در نزد خدا و دعايت مستتجاب هر آنچه دعا كردى آيا ما را هم در دعايت ذكر كردى. و شخصى بود كه تاكيد كردى براى دعاى براى وى اين شخص كيست؟ و به من آموخت و خبرم كرد و به تفضيل استجابت دعا را در آسمان و فرمود: آنچه كه دعا كردى در آينده انجام مى‌شود در زمان مناسبش و خبر داد به من از برادرم كه زياد برايش دعا كردم و فرمود: از انصار خواهد بود ولي پس زا مدتي هر آنچه كه آقاى سيد احمد حسن فرموده بود انجام شد و برادرم وارد شد. سيد مرا آگاه ساخت از فكرى كه در داخل حرم شريف در ذهنم حضور كرده بود و هيچ كس از آن اطلاع نداشت و لبها هم تكان نخورده بود به آن و فكر من آن بود كه (آيا همه اينها زائران امىرمؤمنان هستند و در روايت ها زائران امىرمؤمنان اندكند) و همه اينها در درونم و من د حرم بودم و آقاى سيداحمد حسن سؤالم را جواب داد كه در درونم داشتم بدون اينكه از او بپرسم؟ اين همه مردم زائر نيستند شايد سر و صدا زياد باشد ولي زائر حقيقي اندك پس تعجب كردم از آن اخبار غيبى در گذشته و حال و آينده و چيزهاي به من آموخت كه انجام دادم در حرم از عبادت ها و پس از آن نماز عشا همجنين من را با خبر ساخت از اعمالى قبل از زيارت و فرمود.

برادرانت را هم بياموز تا اينكه زيارتشان قبول شود و به من توجه كردو زيارت هاى زيادى به من آموخت كه قبلاً آن را انجام مى‌دادم و به كسى نمى آموختم پس تعجب كردم و خجالت كشيدم و در حال اخبارش از وى تشكر كردم و خوشحال شدم و قبول نكرد و فرمود: من كى هستم از من تشكر مى كنى از خدا تشكر كن.

شيخ حبيب سعيدى

در روزى از روزها در جيبم هيچ پولي نداشتم و به كسى نگفتم و آقاى سيداحمد حسن به انصارالمهدى پولى پرداخت نمى كرد، مقدارى پول به من داد از ميان كسانى كه در ماشين بوديم و قبل از پياده شدنم از ماشين بطور ناگهانى فهميدم كه خدا خبرش كرده است.
ام البنين
ام البنين

تعداد پستها : 144
تاريخ التسجيل : 2008-10-22

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

كرامات و غيبيات Empty رد: كرامات و غيبيات

پست من طرف فرياد زينب الأحد 16 نوفمبر - 6:51


شيخ حبيب سعيدى
در روزى از روزها نشسته بوديم همراه سيد احمد حسن و همراه ما مرد ديگرى بود نمى شناختمش و او با لباس مبدل متفكر بود و به سيد نگاه مى‌كرد و سيد ساكت بود و سرش را بلند كرد و به آن مرد فرمود: به چه چيز فكر مى كنى ... خدا را اطاعت كن و به تو مى‌دهد بهتر از آقاى احمد حسن و همه فهميدند كه آن شخص به امر آقاى سيداحمد حسن فكر كرده است و او آشفته و صورتش عرق كرد بدون اينكه كلمه اى سخن گويد. و ستايش مخصوص خاى جهانيان است.

شيخ حبيب سعيدى
در روزى از ورزها نشسته بوديم انصارالمهدى (ع) از سيداحمد الحسن سؤال كردند كه چيزى از آيات قرآنى را تأويل كند، سكوت كرد سپس دوباره پرسيدند فرمود: درس را آغاز نمى كنيم كه دوباره قطع كنيم كه قرار است مسافر از دور بياد، و پس از سه دقيقه عده اي استان ناصريه آمدند و سؤالاتى داشتند وكسى كه مراقب آقاى سيداحمد بود فهميد از اخبار غيبى اش و سپس خاى جهانيان را.

شيخ حبيب سعيدى
در روزى از روزها خواستيم ما پيروان كه اين طرف و آن طرف در نجف اشرف برويم همراه ماشينها براى اعلام از ظهور رسول امام مهدى (ع) و نامش سيداحمد حسن مى‌باشد و سخنى شب قبل بود و سيداحمد راديو و تلويزون همراه نداشت .. آقاى سيد فرمود: پرچم‌ها را محكم روى ماشين ببنديد فردا باد شديدى مى‌وزد .... و صبح و من همراه آنها بودم و انصارالمهدى (ع) فراموش كردند كه پرچم ما را محكم كنند و با چشمانم طوفان و باد شديد را ديدم و پس از آن مجبور شديم كه پرچم كه همراه ما بود محكم كنيم. آگاه باش اي خواستار حق و خواستاران حق اندكند.

شيخ حبيب سعيدى
در روزى از روزها مهمانى به ديدن شيخ حمود آمد و او يكى از انصارالمهدى بود) و شيخ چيزى نداشت كه مهمان نوازي كند و در حال عسر و حرج بود، در زده شد و آقاى سيداحمد حسن بودند و به وى مرغي ذبح شده داد و فرمود: اين براى مهمانت او در اين مدت آقاى سيد احمد به وى سر نزده بود و آقاى سيداحمد خيلى بالاتر از اين چيزها است و ما نمى خواستيم اينها را بنويسيم و اين اختبارات غيبى ولي رحمت به مردم شايد علت هدايت باشد حتى براى يك شخص براى دعو ت به امام حجت (ع) و رهاىي از زندانى شيطان و فرمودۀ پيامبر گرامى (ص) به امام على (ع) كه هدايت كند خدا بر دستانت شخصى را بهتر است از اينكه خورشيد بر وى طلوع كند.

شيخ حبيب سعيدى
هنگامى كه دعوت را فهميدم و آن را تصديق كردم خواستم به سوى خانواده ام و قبيله ام بروم. آقاى سيداحمد به من فرمودند آنان در آغاز دعوتت را مى‌پذيرند و همراهيت مى‌كنند ولي پس از مدتي از پيروى دست مى‌كشند ... (پيروى نمى كنند) و همان طور كه آقاى سيد به من خبر داد هنگامى كه به آنان خبر دادم خوشخال شدند و گفتند همه با شما هستيم ولي پس از اينكه مى‌خواست خدا آنان را امتحان كند به چيز اندكى كمك نكردند مگر اندكى از انان و قدرت و توانايي مگر از طرف خاى بزرگ و متعال.

شيخ حبيب سعيدى
دريكى از زيارت هاى امام حسين (ع) انصارالمهدى (ع) از نجف تا كربلا پياده رفتند و هنگامى كه به نجف رسيدم ديدم كه انصار رفته اند براى زيارت پس به تنهاىي رفتم و كسى را خبر نكردم به زيارتم و هنگامى كه از زيارت برگشتم و سيداحمد هم از طرف من خبرى نداشت و تصادفي من را ديد و به من فرمود زيارتت قبول است و او (آقاى سيد) به كسى رو در واسي ندارد و كلمه اي نمى گويد مگر اينكه ارزش مخصوصي داشته باشد. و همچنين عبادات و زيارات زيادى را به من خبر داده است و نمى خواهم كه همۀ آنها را بازگو كنم و الحمد لله رب العالمین.

شيخ حبيب سعيدى
در روزى از روزها دير به خانه رفتم و در حسينيه انصارالمهدى (ع) بودم در نجف اشرف و خانۀ ما در يكى از روستاهاى آستان بصره است و در خانه تلفن وجود نداشت يا هر اتصال ديگرى.
يكى از انصارالمهدى از طرف آقاى سيداحمد حسن آمد و گفت به خانه برو و گفت به من كه آقاى سيداحمد الحسن مى‌گويد كه مادرش مشتاقش مى‌باشد و پس از مدتي يكى از برادرانم از بصره آمد و همان را گفت كه مادرت مشتاق ديدنت مى‌باشد، پس به ياد سخن آقاى احمد حسن افتادم و سپاس مخصوص پروردگار جهانيان را.

شيخ حبيب سعيدى
پسر عمويم به من گفت: هنگامى كه در نزد تو نشسته بودم و آقاى سيد احمد حسن سخنرانى مى‌كرد يا به ما درس مى‌داد و ما مى‌خواستيم راه پيمايي داشته باشيم از صافي و صفا و بگذريم از جلو درگاه دانشمندان و دور و بر حرم امىرمومنان (ع) تا مسجد كوفه و رو به رويمان عده اي از انصار با بلندترين صدا فرياد مى‌زدند رسول آقاى امام زمان (ع) ظاهر شد و ما همچنين اينكار را كردىم و در محل شاهد پسر عمويم كه مى‌گويد در قلبم حضور كرد كه خانمم و فرزندانم، آنها را گذاشتم و در باره آنها وصيتي نكردم ... و در آن هنگام آقاى سيد احمد به من گفت و در حال سخنرانى در جواب آنچه كه در قلبم بود گفت و من متعجب شدم (كسى كه مى‌گويد خانمم و فرزندانم ثروتم برود بدور از من، فردا هر چه بادا باد و ممكن است خطرناك باشد، و تا حالا پسر عمويم آن را با تعجب ياد مى‌كند و سپاس و ستايش مخصوص پروردگار جهانيان است.

شيخ حبيب سعيدى
سوال كردم آقاى سيد احمد را از دعايى از امام حجت و آن رد معناي توحيد است (خدايا سؤال مى‌كنم از شما همۀ معنايهاى كه در خواست مى‌كند از آنان كه منجي دارند) فرمودآن را ترك كن و زمان آن نيست و پس از حدود يك سال هنگامى كه درسى در توحيد مى‌دادند و صحبت اين دعا شد و در قلبم اين سوال را بياد آوردم. به من فرمود: اي شيخ حبيب به تو نگفتم كه زمانش مى‌رسد. و آگاه باش اي خواننده همچنين روايت مى‌شود از صادق (ع) به همىن معنى همچنين پس از يك سال.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
( تدبروا كلامي يا من تدعون طلب الحق أتيت لأشهد للحق وأبين الحق لم آتِ ليتبعني الناس، غايتي أن أبين الحق وأميز الباطل،
ولهذا اقول لا يتوقع احد مني المداهنة، هيهات منا ترك شيء من الحق، او غض النظر عن شيء من الباطل
طلبا لمودة هذا او رضا ذاك، فما عند الله خير للابرار) احمد الحسن (ع).


فرياد زينب
فرياد زينب

تعداد پستها : 91
تاريخ التسجيل : 2008-10-11

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

كرامات و غيبيات Empty رد: كرامات و غيبيات

پست من طرف فرياد زينب الأحد 16 نوفمبر - 6:57


شيخ حبيب سعيدى
شنيدم از آقاى سيداحمد كه مى‌كويد ميان من و خدا يك سجده وجود دارد، و هر چه از خدا بخواهم به من مى‌دهد براى اينكه كريم است، و در يكى از شبهاى مبارك ماه رمضان و پس از نماز سجده طولانى داشت و پس از آن نتوانست افطار كند و حالش خيلى خسته بود و گريه مى‌كرد، و افطار در جلوش مدت زيادى باقي ماند تا اينكه انصار پرسيدند علت اينكه افطار نكرده است، به آنان فرمود در هنگام سجده‌ام چيزى از آتش جهنم را ديدم و نعوذ بالله تعال ... (اگر علم يقين بدانيد جهنم را مى‌بينيد تا اينكه مى‌بينيد آنرا مانند يقينى)

شيخ حبيب سعيدى
در اغاز دعوت با عده اي از بزرگان به شهر بغداد و شهر عماره و شهر ناصريه و شهر بصره و چند روزى آنجا مانديم و بزرگان از اينجا و آنجا صحبت كردند و من هم همراه آنها بودم و صحبت نمى كردم (ساكت بودم) و هنگامى كه برگشتم و آقاى سيداحمد را ملاقات كردىم فرمودند بايد همه در صحبت مشاركت داشته باشند وكسى ساكت نباشد با نوعي دلخرى و سخنش با من بود و اين طور نشان مى‌داد كه آقاى سيد با ما بوده و من تين را اخبار غيبى بحساب مى‌آورم. و خدا يارى دهنده است به آن چه توصيف مى‌كنند.

شيخ حبيب سعيدى
در شبي از شبها يكى از بزرگان انصار در خانه اش شامى براى فرزندانش وجود نداشت و نشسته بود همراه آقاى سيداحمد حسن در جايي دورتر از خانه اش در حدود (10 كيلومتر) و ناراحت بود و ديرش شده بود و شب بود سيد به او نگاه كرد و به وى فرمود نترس برايشان غذا دارند و هنگامى كه به خانه برگشت و در روز دوم آمد و گفت هنگامى كه به خانه برگشتم مادرم را ديدم كه آمده است از شهر عماره و مواد غذايي زيادى آورده و برايشان غذا خريده و همچنان كه آقاى سيد احمد حسن خبر داد در نزد آنان غذا بود. و اين اخبارات را آقاى سيد احمد اهمىت نمى دهد و شايد مختص انصار باشد وى به درخواست بعضي براردان كه خواستند ما آنرا بنويسيم شايد فايده اي براى مردم داشته باشد.

شيخ حبيب سعيدى
و در مجلسي از مجالس يكى از مردم به انصار جر و بحث مى‌كرد كه آقاى سيد احمد حسن رسول امام مهدى (ع) نمى باشد و سيد به يكى از انصار نگاه كرد و به وى گفت آن آيه اي كه در قلبت همىشه تكرار مى كنى بگو. آن شخص گفت (حسد مى‌ورزد مردم را بر آنچه خدا با آنان داده است از فضل و كرمش)

شيخ حبيب سعيدى
در روزى از روزها يكى از انصار براى نماز اذان گفت و آقاى سيداحمد آنجا نبود و هنگامى كه سيداحمد آنان را ملاقات كرد و فرمود اذان فلانى را در آسمان شنيدم پس آيا انسان آگاه مى‌شود آنچه در زمىن و آسمان را مگر اينكه خدا از آنها راضي باشد و به غيبش آگاهشان سازد و متذكر شويد اى عاقلان.

شيخ حبيب سعيدى
آقاى سيد احمد حسن به يكى از انصار خبر داد و او (ابو زهراء است) و همۀ فرزندانش دختر بودند كه خدا بهش پسرى عطا فرمايد، در روزى ابو زهراء به من گفت: سيد احمد حسن گفت اي ابو زهراء اگر برگشتي به خانه (و در آن هنگام مسافر بودم) پسرت على را مى‌يبينى كه به دنيا آمده و فعلاً آنچه گفته بود تحقق يافت پس از برگشتنش به خانه اش يافت آنچه را كه سيد به وى خبر داده بود به فضل و كرم خدا (داناي غيب اوست و هيچ كسى را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد (26) مگر رسولانى كه آنان را برگزيده و مراقبين از پيش رو و پشت رو و پشت سر وبراى آنها قرار مى‌دهند. (جن)(27)

و در اخبار ديگر فرمود آقاى سيد احمد حسن يه يكى از انصار به زندان مى‌روى و به زندان رفت آن شخص مدتي تا اينكه به خواست خدا و امام مهدى (ع) و دعاى شريفش از رندان بيرون آمد.
در روزى از روزها مى‌خواستم به جايي ببرويم سيد برگشت و فرمود دو اطلاعيه از اطلاعيه ما را به من بدهيد آنها را با خود ببرم و هنگامى كه رفتيم شخصى يكى از اطلاعيه ها را خواست و دومى را براى شخصى ديگرى لازم شد بدهيم از سيد سوال كردىم از بازگشتش و آوردن اطلاعيه فرمود از فرشته اي شنيدم كه مى‌گفت آنها را بردار همراهت برداشتم، و الحمد لله رب العالمین.

و شيخ بدر در نرد سيداحمد حسن آمد و مى‌دانست دلايل دعوت را و ادعا داشت كه به آن ايمان دارد و پس از سخنش با آقاى سيد مدتي گفت به آقاى سيد كه من به دعوت ايمان دارم. سيد به وى فرمود نه تو ايمان ندارى به د عوت. و با سخن از خودش دفاع كرد. آقاى سيد به او فرمود آيا من نمى دانم كه در درونت چيست؟ كه مى‌گويى من ايمان دارم. من مى‌دانم كه در قلبت چيست تو قبل از يك ربع ايمان نداشتي به دعوت و حال و پس از سخنم با شما و ذكر دلايلي كمى آن را باور كردى ... شيخ متعجب گشت از آگاهي سيد در قلبش از ايمان و يا عدمش .... و پس از يك سال از آن حادثه شيخ بدر جزو انصار امام مهدى (ع) شد و او حالا همچنان از آنان مى‌باشد و الحمد لله رب العالمین.

ابو زهراء
در آغاز وارد شدنم به دعوت امام مهدى (ع) و فرزندش سيداحمد حسن شكى بر من وارد شد در قضيه از شيطان رجيم.
اعاذه كردم و در دلم گفتم شيطان نزديك نمى شود در جايي كه امام معصوم در آنجا باشد سيد فرمود: (و سخن مى‌گفت آنچه در دلم بود بدون اينكه بهش بگويم) آيا مى‌دانى كه شيطان عيسي (ع) را صدا زد و ا و را روى قله كوهي بود و نتوانست به او نزديك شود. و الحمد لله رب العالمین.

ابو زهراء
پس از آن حادثه خدا ديد آقاى سيد احمد حسن را به من داد بار ديگر و در آن زمان شكى بر من وارد شد نتوانستم آن را دور كنم به خدا از شيطان استعاذه كردم.

و آقاى سيد قرآن كريم را تلاوت مى‌فرمود: تلاوتش را قطع كرد و فرمود: آيا مى‌دانى آيه اي كه نزديك است به اين آيه (هيچ پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هرگاه آرزو مى‌كرد، شيطان القائاتي در آن مى‌كرد، اما خداوند القائات شيطان را از مىان مى‌برد، سپس آيات خود را استحكام مى‌بخشيد و خداوند علىم و حكيم است (52)
حج گفتم نه فرمود فرموده تبارك و تعال: در از آسمان آبي فرستاد و از هر دره و رودخانه اي به اندازه آنها سيلابي جارى شد سپس سيل بر روى خود كنى حمل كرد و از آنچه براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگي، آتش روزى آن روشن مى‌كنند نيز كفهاىي ماننند آن به وجود مى‌آيد ... خداوند حق و باطل را چنين مثل مى‌زند اما كفها به بيرون پرتاب مى‌شوند ولي آنچه به مردم سود مى‌رساند در زمىن مى‌ماند، خداوند اين چنين مثال مى‌زند (17)
و همچنين اين باز سخن آقاى سيد احمد حسن درباره آنچه شك به من دست داده بود در درونم بود و براى مقصود از آيه كريمه مراجعه شود متشابهات.

يكى از انصار المهدى (ع)
در مجلس همراه آقاى سيداحمد نشسته بود و پس از قبول كردن دعوت از آقاى امام در درونش خواست كه اي آقاى صاحب الزمان اگر يداحمد از طرف تو مى‌باشد به او امر كن كه كسى را إمر كند ظرف غذايي كه مقابلش است مقابل من بگذارد و در همان لحظه آقاى سيد امر فرمود كه ظرف غذا را كه مقابلش بود بدون اينكه كلمه اي بگويم مقابل من بگذارند. پس دانستم كه آنچه در قلبم مى‌گذرد آقاى سيد آگاه است ونيست نيرو و توانى مگر از طرف خاى بزرگ و توانا.

دراستان ميسان
جماعتي آمدند و برگشته بودند از دعوت انصار امام مهدى (ع) و هنگامى كه آقاى سيداحمد حسن را ديدند و انگشترهاىي كه به دست دارد و در دست چپش بود يكى از آنها را در درونش گفت از صفات مؤمن اين است كه انگشتر را در دست راستش باشد و در همان زمان سيد انگشتر هاىش را از دست چپ به راست منتقل كرد پس تعجب كرد از ان و دربارۀ آن به انصار سخن گفت و الحمدلله ربّ العالمىن.

شيخ حبيب سعيدى
يكى از پيروان نقل كرده است نامش عبدالله است گفت دختر بردارم كودك كوچكى است بيمار است و در نزد عده زيادى از پزشكان او را برديم معالجه نشد و هنگامى كه به خانه برگشتيم و در خواب آقاى سيداحمد حسن را با عده اي از انصار ديدم كه به خانه ما آمدند به زيارت بيمار كوچك و صبح روز بعد ديديم كه آن كودك شفا يافته و بازي مى‌كند در حياط خانه و مانند اين است كه اصلا مريض نبوده از مدتي و الحمد لله رب العالمین.

سيداحمد حسن همراه دو يا سه نفر به نزد كى از بزرگان حوزه علمىه رفتند بدون اينكه علت رفتنشان را بدانند در نزد آن شيخ هنگامى كه در خانه اش رفتند سيد چيزهاىي به وى خبر داد كه از آقاى امام (ع) خواسته بود در درونش و پس از فرموده آقاى سيد به او آن بزرگوار فرمودند شهادت مى‌دهم به خدا كه شما خبر دادى به من از چيزهاىي كه نمى داند مگر خاى تعالی پس اين علم را آقاى سيد از كجا مى‌داند به خدا كه آگاهي ما را خدا نمى دهد مگر به كسى كه از وى راضي باشد و شايستگي آن را داشته باشد، و الحمد لله رب العالمین. (اگر تو را تكذيب كنند غم مخور، موضوع تازه اى نيست) پيامبران پيش از تو نيز تكذيب شدند، و همۀ كارها به سوى خدا بازگردانده مى‌شود، فاطر (4)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
( تدبروا كلامي يا من تدعون طلب الحق أتيت لأشهد للحق وأبين الحق لم آتِ ليتبعني الناس، غايتي أن أبين الحق وأميز الباطل،
ولهذا اقول لا يتوقع احد مني المداهنة، هيهات منا ترك شيء من الحق، او غض النظر عن شيء من الباطل
طلبا لمودة هذا او رضا ذاك، فما عند الله خير للابرار) احمد الحسن (ع).


فرياد زينب
فرياد زينب

تعداد پستها : 91
تاريخ التسجيل : 2008-10-11

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

كرامات و غيبيات Empty رد: كرامات و غيبيات

پست من طرف فرياد زينب الأحد 16 نوفمبر - 7:08


شيخ حبيب سعيدى
به مشكلي برخوردم و حل نمى شد مگر با خواست خدا و پس وضو به خواب رفتم و در حسينيه انصار امام مهدى (ع) در نجف اشرف بودم ور در دلم گفتم از خدا مى‌خواهم كه حل آن را به من بگويد بواسطۀ يكى از يارانش كه حل اين مشكل را بدانم و هنگامى كه غرق در خواب شدم آقاى سيداحمد را نزد خود ديدم و مرا از خواب بيدار كرد و سخنى گفت از حل مشكل من و سپاس گفتم خدا را و شكرگذارش شدم.
و در روزى از ورزها در جايي بودم و اين حادثه قبل از چند ماه مى‌باشد و در آن مكان دير كردم و آقاى سيدو ديگر انصار را نديدم و نمى توانستم پيش آنها بروم ... يا شدم و امام مهدى (ع) را صدا زدم و زمان شب بود و صبح سيداحمد حسن آمد و مانند آن چند با ر (خدايا بگذار كه شكر گذار نعمت هاىت باشم كه به من بخشيدى و به پدر و مادر م و علم صالج انجام دهم كه مورد عنايت و خوشنودى تو باشد و مرا در رحمتت وارد كنى همراه بندگان صالحت)

شيخ محمد حريشاوى
هنگامى كه نشسته بوديم در حسينيه انصار امام مهدى (ع) در نجف اشرف من را دست گير كردند از طرف نيروهاى دستگيرى پيش تاز در نجف اشرف و در زمانى كه نيروهاى آمريكا مشغول جنگ با لشكر مهدى (ع) بودند ... و در زندان اتفاقي افتاد برايم و من نشسته بودم و چيزى نداشتم حتى سيگار، و نزديك بود نااميد شوند كسانيكه مى‌خواستند مرا از زندان خارج سازند، و يك دفعه نگهبانى آمد و صدا زد محمد كجاست، گفتم: بله، گفت: اين غذا (دو مرغ سوخارى) و سيگار و مبلغي پول شخصى در خارج برايت فرستاده مى‌گيد نامش وعد است و سالم زيادى به تو فرستاده ..... و متحير گشتم و توى دلم گفتم تو جقدر باوفايي رعد .... براى اينكه دوستي داشتم بنام رعد و همراهم در زندان بود و آزاديش كردند قبل از چند روز ... و از كجا اين مبلغ را جور كردى و من مى‌دانم كه وضع ماليت جندان رضايت بخش نيست ولي به نگهبان گفتم: كه بهش خبر دهد كه برنگردد (و اين براى خودش گفتم) نگهبان برگشت و گفت رعد به تو مى‌گويد (بار ديگر بر نمى گردم ولي به خواست خدا بيرون مى‌روى)
روز دوم دو مرد معمولي آمدند و لباسهاى شيكى پوشيده بودند وبه پوليس نگهبان گفتند: در را باز كن و بدون درنگ در را باز كرد و شروع كردند كه به صورت هاى همه نگاه كنند در زندان و سؤالاتي از ما پرسيدند يكى پس از ديگرى و در پايان يكى از آنها گفت: با ما بيا اي ابو جاسم) با انها خارج شدم و رفتيم به اتاق افسر تحقيق يكى از آنها به افسران گفت بايد فوراً محمد را آزاد كنيد گفت: نه نمى توانيم آزادش كنيم مگر با موافقت امريكاييها، .... و جر و بحث ادامه داشت تا اينكه من را آزاد كردند و به من گفت برو و آن ماشين را سوار شو پس از آن به سوى حسينيه انصار امام مهدى (ع) و گفت: نمى خواهي به حسينيه بروى (حسينيه انصار امام مهدى (ع)) گفتم: بله هنگامى كه رسيديم پياده شديم نزديك حسينيه و وارد حسينيه شديم و در آن زمان كسى در آن نبود و وارد شدن به آن قدغن بود يكى از آنها مرا در آغوش كشيد و گريه كردىم و به پشتم زد كه بر من آسان شود، سپس به خانه دوستم رفتيم و با من خداحافظي كردند و رفتند و به من خبر ندادند كه چه كسانى هستند و چرا اين همه اهمىت و چگونه از زندان خارجم كردند و سودشان از ان چيست ... و هنگامى كه از آنها سؤال كردم گفتند: سؤال نكن ما فقط آمديم كه تو را از زندان آزاد سازيم سپس كه دوستم رعد را ملاقات كردم و هم ديگر را در آغوش گرفتيم
از وى تشكر كردم كه برايم آن مبلغ را فرستاده و غذا و سيگار را فرستاده است به من گفت: و خجالت مى‌كشيد آيا مى‌خواهي من را مسخره كنى يا اينكه با اين روش خشونت آمىز از من گله مند باشي. بهش گفتم: چرا اين را مى‌گويى، گفت: براى اينكه من تو را زيارت نكردم و برايت هيچ چيزى نفرستادم و من شديداً متافسم براى اينكه تو از حال من با خبر هستي و مى‌دانى كه برگشت من به زندان چقدر خطرناك است و سپاس خاى يكتا را بر همه چيز و خدا گواه است بر آنچه مى‌گويم.

سيد ضياء
من يكى از انصار امام مهدى (ع) مى‌باشم و اتفاقي به فضل و كرم خدا برايم رخ داد ... خوابي ديدم كه تحقق يافت در صبح روز بعد .... هنگامى كه شيخ محمد در زندان نيروهاى پيشگيرى پيش تاز بود يكى از انصار المهدى را درروىا ديدم كه زيارت مى‌كند شيخ محمدر ا در زندان و شيخ محمد ورقه اي در دست داشت به ورقه نگاه كردم كه نوشته شده بر آن (كشتي را ترك كنيد آنان مراقب هستند كه بيشترين افراد را دستگير كنند)
و هنگامى كه از حواب بيدار شدم به شيخ حازم گفتم: كه همچنين رؤيايى ديدم گفت: رؤيا حجت است بر ما است كه بروىم به حسينيه انصار المهدى (ع) براى اينكه آن مقصود از كشتي نجات است كسى كه سوارش شود نجات يافته است و كسى كه آن را ترك كند هلاك مى‌شود. و غرق مى‌شود و هنگامى رسيدم به انصار گفتيم: بايد از حسينيه خارج شويد و در آن نمايند براى اينكه اين چنين رؤيا ديديم و پس از خارج شدنمان به نيم ساعت تقريباً آمريكايي‌ها (لعنت خدا بر آنها) آمدند و حسينيه را احاطه كردند و كسى را در آن نيافتند و همه اينها به فضل وكرم خدا سبحان است براى اينكه خدا پيروانش را حفظ مى‌كند هر جا كه باشند و آنان انصار امام مهدى (ع) مى‌باشند و الحمد لله رب العالمین.

ابوسجاد جبورى
هنگامى كه اثاثيه خانه ام را از نجف اشرف به بغداد منتقل مى‌كردم و با ماشين شخصى خودم سعي مى‌كرد همراه ماشين هاى بار باشم. و راننده ماشين بار ايستاد در شهر محموديه و گفت: مى‌خواهم به ماشينم بنزين بزنم از خيابان و نه از پمپ بنزين، به او گفتم: هر چه مى‌خواهي انجام ده و من مى‌روم كه نماز مغرب را بخوانم بر خيابان عمومى جلوتر به مسافت اندكى و پس از نماز منتظر ماشين شدم نيامد تا اينكه برگشتم به همان جا كه بود او را نيافتم، سپس به بغداد رفتم و او را نيافتم و نگران شدم تا اينكه ساعت ده شب شد و پيدايش نكردم ، و توكل به خدا كردم و به خانه برگشتم. و در خواب رؤيايي ديدم.
كه خدا بمن نشان داد ماشين را كه اثاث خانه ام در ان بود ايستاده نزديك منطقه دوره در ميدانى و راننده خوابش برده در آن. و هنگامى از كه از خواب بيدار شدم و پس از نماز صبح به آنجا رفتم كه در خواب ديده بودم ماشين و اثاثيه را ديم و هنوز راننده در خواب بود داخل ماشين.
و سپاس خدا را براى نعمتهاىش و كرمش. و خدا گواه است بر آنچه مى‌گويم.

كاظم از شهر ناصريه
در خواب ديدم كه آقاى امام مهدى (ع) به من تسبيح مى‌دهد پس از اينكه از وى خواستم كه كادويي چيزى به من بدهد تا با آن تبرك كنم، و خواستم بدانم اين خواب چيست و نتوانستم و پس از جند روز به كربلا مسافرت كردم و آنجا يكى از انصار را ديدم از اهل نجف و تسبيح داشت و در آن نخ سفيدى بود و تسبيح را به من داد و گفت اين از آقاى سيد احمد حسن مى‌باشد و نخ را من و آقاى سيد احمد حسن در حرم ابوالفضل العباس (ع) يافتيم.

ابوسجاد جبورى
در كشف ديدم كه امام مهدى (ع) و اشاره مى‌كند به شخصى كه بر مى‌گردد در از دعوت آقاى سيداحمد حسن، امام مهدى (ع) مى‌گويد از اين شخص و او فكرش پريشان است كه ملعون است براى اينكه دست و زبانش.
و چشمش دراز شد بر عليه امام .... سپس امام مهدى (ع) اين شخص مرتد را وارد زندان كرد همراه عده اي. و پس از شش ماه اين شخص و پيروانش به راستي وارد زندان شدند و كشف تحقق يافت در حقيقت. و الحمد لله رب العالمین.

ابو محمد
در اغاز و قبل از وارد شدنم درقضیه انصار امام مهدى (ع) در خواب ديدم پيامبر محمد (ص) را ايستاد بر نيمه سد و من همراهش بودم و آخر آن در آب بود و پيامبر محمد (ص) راه رفت و من پشت سرش و بهش گفتم كه شنا بلد نيستم ولي براى اينكه با پيامبرم خيالي نيست و وارد رود شدم و از آن خارج شديم و باد بدنمان را خشك مى‌كرد و به من اشاره كرد كه در نزد ابوغدير برو و هنگامى كه به زيارت يكى از فامىل هاىمان رفتم (ابوغدير) دعوت آقاى سيداحمد را به من گفت: و سپاس خدا را وارد آن شدم با فضل خدا و سپاس خاى يكتا را.

ابو مهند
هنگامى كه دعوت آقاى سيداحمد حسن را شنيدم يكى از مخالفين بودم و بحث مى‌كردم با يكى از انصار در چيزهاى زيادى و پسرم يكى از انصار بود. و زندان رفت و به علت بخش كردن بيانات جهاد كه صادر مى‌شد از طرف آقاى سيد احمد حسن بر عليه آمريكا و هنگامى كه آن را شنيدم گفتم هر چه گفتم بر عليه انصار و بر عليه دعوت آنها و هنگامى كه به نجف رفتم براى ديدن پسر زندانيم آنجا ملاقات كردم روحانيون را در حسينيه انصار امام مهدى (ع) .... شروع شد كه بفهمم چيزهاى زيادى را و با چشمانم جنگ بر عليه دعوت را ديدم و در يكى از شبها در حسينيه بودم و روحانيون صحبت مى‌كردند از دعوت آقاى سيداحمد حسن و يك دفعه بوى خوش عطر خوبي احساس كردىم مانند آن در تمام زندگيم استشمام نكرده بودم احساس كردم كه وارد همه منافذ پوستم شده است و الحمد لله رب العالمين .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
( تدبروا كلامي يا من تدعون طلب الحق أتيت لأشهد للحق وأبين الحق لم آتِ ليتبعني الناس، غايتي أن أبين الحق وأميز الباطل،
ولهذا اقول لا يتوقع احد مني المداهنة، هيهات منا ترك شيء من الحق، او غض النظر عن شيء من الباطل
طلبا لمودة هذا او رضا ذاك، فما عند الله خير للابرار) احمد الحسن (ع)


فرياد زينب
فرياد زينب

تعداد پستها : 91
تاريخ التسجيل : 2008-10-11

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

كرامات و غيبيات Empty رد: كرامات و غيبيات

پست من طرف فرياد زينب الأحد 16 نوفمبر - 7:10


ابو حسين
در يكى از روزها نشسته بوديم در خانه يكى از انصار و شيخ محمد سؤال كرد از آقاى سيد احمد حسن و يكى از انصار سؤال را پاسخ داد كه خوابيده بود به علت اينكه خسته بود پس از مسافرت و گفت سيد بله اين پاسخ است همه بر محمد و آلش صلوات فرستادند والحمد لله رب العالمین.. و هنگامى كه سيد علاء از خوابش بيدار شد از وى پرسيدم آيا به هوش بودى هنگامى كه سخن گفتي گفت نمى‌دانم چه گذشت و الحمد لله وحده.
در يكى از روزها آقاى سيداحمد حسن را سؤال كردىم در امورى كه مخصوص روزه بود قبل از ماه رمضان و سيد طالب همان طور كه مى‌گويد مى‌خواست از سيداحمد حسن بپرسد در بارۀ تنگي وقت قبل از امساك در سحر و جنابش كه مستوجب غسل مى‌باشد و آيا ممكن است غذا را مقدم بداريم بر غسل؟ و جواب آقاى سيداحمد قبل از اينك سيدطالب سؤالش را بگويد حتى يك ربع از آن سؤال و سيداحمد حسن به او فرمود: كامل كن هر چه مى‌خواهى بگويي. و الحمد لله رب العالمین.

سيدعلى
هنگامى كه به خانه فامىلم سر زدم كه از آنها كلنگ بگيرم براى كندن در حسينيه و آنها نمى دانستند كه براى چه كارى مى‌خواستم همسر برادرم پرسيد براى چه كارى آن را مى‌خواهی گفتم: براى حسينيه ..... گفت: سبحان الله ديروز رؤيايى ديدم: كه بادارم و عمه ام زهراء آمد و گفت به من ترا نزد ماما مى‌برم و راهمان از سوى حسينيه بود و يك اتاق از خاك بود و روى آن نوشته بود (حسينيه انصار امام مهدى (ع)) به عمه ام گفتم: بزار بريم كه به آن تبرك كنيم ... سپس وارد شديم و مامايى ديدم كه در كنارش زنى در حال فارغ شدن بود و در همين حال زن فرزندش را به دنيا آورد

خانم فراهانى / ربيع الثانى/ 1426 ه‍.ق
يك شب شوهرم يكى از دوستانش را به منزل ما دعوت كرد، و من آن كسى را كه با شوهرم آمد قبلا نديده بودم، شب را با همسرم خوابيدند، و من همان شب در عالم رؤيا ديدم شخصى سفره اى كوچكى باز كرده و در اين سفره ميوه هاى بهشتى بود و همان شخص به من گفت بيا از اين سفره چيزى بردار به خاطر اينكه به حاجتت برسى و من از خواب بيدار شدم فرداى آن روز وقتى دوست همسرم از منزل بيرون رفت از دور ايشان را ديدم همان شخصى بودند كه در خوابم ايشان را ملاقات كردم بعد از همسرم شنيدم ايشان نمايندة سيد احمد حسن هستند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
( تدبروا كلامي يا من تدعون طلب الحق أتيت لأشهد للحق وأبين الحق لم آتِ ليتبعني الناس، غايتي أن أبين الحق وأميز الباطل،
ولهذا اقول لا يتوقع احد مني المداهنة، هيهات منا ترك شيء من الحق، او غض النظر عن شيء من الباطل
طلبا لمودة هذا او رضا ذاك، فما عند الله خير للابرار) احمد الحسن (ع)
فرياد زينب
فرياد زينب

تعداد پستها : 91
تاريخ التسجيل : 2008-10-11

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه


 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد